سیدمهدی سیدمهدی، تا این لحظه: 18 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
زهراساداتزهراسادات، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
سید علیسید علی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

فرشته های کوچولوی من

زهرا

سلام دخترم،الان که برات مینویسم ،ساعت شش و چهل و پنج دقیقه ی صبح روز پنجشنبه 1393/3/29 است.تو وسط سالن خونه خوابیدی بدون بالشت و ملافه،داداشی هم تو اتاقش خوابیده.اگه بعدا قراره سراغ بابا رو از من بگیری ،بگم که بابا هم همین الان رفت اداره.چند شبی که شما بین خواب میترسی وگریه میکنی وبا روش هایی که ما بلدیم هم آروم نمیشی. شاید هم به خاطر تغییر ساعت خوابته،آخه مسابقات فوتبال جام جهانی باعث شده تا همگی کمی دیرتر بخوابیم.  بابایی میگه احتمالا قراره دندون در بیاری .بگذریم؛ دیشب برات حسابی غصه خوردم،شما از ناهار که عدس پلو بود هیچی نخوردی تا شب . البته بعد از ظهر یه کمی هندوونه خوردی. حدود ساعت یازده شب بود که حالت به هم خورد و بالا آوردی.من خی...
29 خرداد 1393

استقلال

سلام ، زهرا خانم ما فکر مییکنه بزرگ شده ،یک جوری که تازگی ها دیگه کارای ما رو قبول نداره و میخواد همه ی کاراشو خودش انجام بده، مثلا ، خودش کفش ها شو بپوشه ،حالا اگه هم چپه باشه باید کلی خواهش کنیم تا جابه جاشون کنه، شلوارشو خودش میپوشه ،گاهی دو تا پاشو تو یک پاچه میکنه وسعی میکنه همونطور راه بره ،هی میخوره زمین ولی وقتی میگم بیا مامانی واست درستش کنه ،میگه ؛نه زهرا.. و باز ماجرا ادامه داره،غذاشو میخواد خودش بخوره و نمیدونین چه وضعی پیش میاره،و حالا آخرین مورد استقلال طلبی خانم کوچولوی ما در گرفتن ناخن هاشونه،فکر کنین من هنوز ناخن های مهدی جان رو کوتاه میکنم اونوقت زهرا سادات میاد و ناخن گیر رو از من میگیره و به ناخن دست و پای خودش و داداشش م...
28 خرداد 1393

علاقه ی هندوانه ای

سلام، زهرا هندونه دوست داره ، خیلی دوست داره ،یه جوری که حاضر نیست به کس دیگه ای بده بخوره، یه جوری که اگه ازش نگیری ممکنه پوستشم بخوره  باور نمیکنیییین، خب ببینین.   این عکس هم مال پارسال ماه مبارک رمضانه،یادش به خیر زهرا جان اون موقع یازده ماهه بود. مهدی هم در بچگی والبته الان عاشق هندوونه بوده و هست ،خیلی گشتم تا عکس های قدیمیشو پیدا کنم و بذارم،موفق نشدم اگه پیداشدن اون ها رو هم میذارم تا خواهر و برادر قابل مقایسه بشن. ...
28 خرداد 1393

سفر بابایی

سلام،روز سه شنبه سیزده خرداد بود که بابا از اداره زنگ زد و گفت،قراره با دوستانش برن مسافرت ،ما هم تمام تعطیلات رو تنها بودیم ،البته منظورم بدون همسر محترم هست ، اینم عکس زهرا سادات که قبل رفتن باباییش رفته بود تو چمدون بابایی قایم بشه  خیلی سعی کردی یواشکی با بابا بری ، ولی نشد ...
28 خرداد 1393

دندان های مهدی

سلام ،بالاخره مشکل اینترنت ما هم حل شد ومن تونستم بعد مدتها دوباره براتون بنویسم.اول بگم از مهدی جان  ،خیلی وقت بود که میگفت مامان این دندونم رو بکش ،درد میکنه و...14 و15 خرداد بود که بالاخره طی یک اقدام داو طلبانه،درست وقتی پدر محترم در سفر به سر میبردند و ما خونه ی بابام بودیم،مهدی از آقاجونش خواست دندونش رو بکشن ،بابا هم که دیدن دندونش حسابی شل شده ،دندان پایینی رو کندند. درست فردای اون روز ، وقتی مهدی داشت با خواهرش توپ بازی میکرد ،زانوش محکم خورد توی دندون خودش( حالا شما فکر کنین چه طوری زانوی یک نفر میخوره تو دندون خودش )و اومد و گفت مامان اون دندون بالایی هم شل شد و من که دیدم واقعا شل شده و کمی هم خون اومده با پیچاندن نخ به...
28 خرداد 1393

تبریک عید

بدین وسیله فرارسیدن ماه شعبان و میلاد سرور جوانان جهان(امام حسین(ع )) را تبریک عرض مینمایم سلام،بگم براتون که شب عید ( منظورم شب میلاد امام حسین (ع)) است.ما رفتیم برای عید دیدن ها خونه ی مامان و بابا ،که اتفاقا دایی مصطفی و دایی مرتضی هم از دانشگاه رسیدند و دور هم بودیم. بعد هم پیاده از اونجا رفتیم میدان شهدا ، آخه بابا می گفت قراره اونجا جشن برگزار بشه . جاتون خالی بود ،آتش بازی های زیبایی برپا بود و مسابقه و کف و مولودی... به مهدی که عشق آتش بازی و انواع فشفشه است ،خیلی خوش گذشت. بعد دوباره پیاده برگشتیم و شاممونو از خونه مامام برداشتیم و خودمونو سریع رسوندیم خونه تا مسابقات جهانی والیبالو ببینیم، حیف که تیم ما برنده نشد د ...
11 خرداد 1393

یک دندان جدید

سلام ،شکر خدا زهرا سادات دندون دوازدهم رو به سلامتی در آورد و الان در آستانه ی در آوردن دندون سیزدهم هست.ولی یک چیز این وسط منو نگران کرده ، دندون زهرا جان ، از بالای لثه در اومده در حالی که لثه از زیر خالی و جاداره ولی دندون از بالاتر از جایی که باید به طور طبیعی دربیاد در اومده،باباش میگه احتمالا کم کم میاد سر جاش ، و چون زیر دندون خالیه میگه جای نگرانی نیست، ولی من هر وقت زهرا اجازه میده دندوناش رو بررسی میکنم و میبینم دندون هنوز همون جاست. نمیدونم ببرمش دندون پزشکی یا نه. میشه نظراتونو بدید ، شاید تجربیاتی در این زمینه داشته باشید که به من کمک کنه. ممنون ...
11 خرداد 1393

خداحافظ شیشه

سلام دختر نازم ، گل یاسم،عزیز شیرین زبان و شیرین ادا. مژده  که تو هر روز بزرگتر و خانم تر و برازنده تر میشی ،ماشاالله به تو ، هان؟ میپرسی چی شده مامان ؟ آخه میدونی ، موقع از شیر گرفتن حسابی پوست منو کندی و من دائم استرس داشتم موقع از شیشه گرفتن هم دوباره همون کارا رو کنی ، یعنی اطرافیان خیلی منو ترسونده بودند. ولی خدا رو شکر تو خانمی کردی و خیلی راحت شیشه رو فراموش کردی . الان که دارم برات مینویسم ،چهار شبه که شیشه نمیخوری،بهت گفتیم شیشه رو خاله برده،شب ها بیدار می شی و میگی آبه،بعد تو همون حال خواب آلودگی میگی شیشه برده؟؟منم میگم آره و تو با لیوان آب میخوری و دوباره می خوابی. قربونت بره مادر که ،داری یکی یکی مراحل بزرگ شدن و در...
7 خرداد 1393

حرف زدن زهرا خانم (3)

سلام ، آخرین کلماتی که تا حالازهرا سادات به کار میبره رو می نویسم ،برای یادگاری یادتونه گفتم به بیسکوییت میگفت بی تو تی ، حالا با کمی تغییر  و خیلی جذاب  میگه (( بی بی توت)) دیپ(سیب)  ،دودون(گلدون) ،البته  دامن رو هم یاد گرفته بگه و میره دامن هاش رو میاره و سعی میکنه پاش کنه و بعد با کلی کرشمه و ناز و عشوه راه میره. ...
4 خرداد 1393

حکایت های مامان و بچه ها

سلام، براتون بگم که، مهدی جون  از وقتی خیلی کوچولو بود ، تقریبا اندازه ی تخم مرغ تا الان،من هر شب براش قصه یا لالایی میخوندم و میخونم، حالا که زهرا سادات هم به جمع ما اضافه شده ،باید واسه اون هم لالایی بخونم و البته در این دو سه ماه گذشته ، یعنی درست از وقتی اولین کتابش رو براش خریدم ،به کتاب خوندن هم علاقه نشون میده،حالا یا کتابش رو میاره و میگه (مامان  تتاب) یا دفتر ها و کتاب ها ی مدرسه ی داداشی رو بر میداره و یا کتاب قصه ها و مجلات رشدی که مدرسه بهشون میده ، برمیداره ... خلاصه حکایتی داریم با این کتاب خوانی و قصه خوانی . مثلا مهدی جان امروز امتحان علوم پایان ترم داشته و از دیروز داشته میخونده،تا من دفترشو گرفتم تا ازش درس بپرسم ...
3 خرداد 1393